سیصد و چهل و چهار

ساخت وبلاگ
تیتر چند صفحه پشت سر هم از مفاتیح جلد قرمز در شرح فضایل ماه شعبان، این بود:  «درآویختگان به شاخه طوبی» اما ما عجول‌ها، ما حاجتمندان کم طاقت، کم‌صبرهای گریان، باوضو و بی‌وضو، شب کنکور، صبح اعلام نتایج، سیصد و چهل و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:26

  انگار وقتی اسمت را از آسمان آوردند به لحظه‌های پریشانی ما هم فکر کردند. به آن لحظه ناامیدی دکترها از بهبودی، به آن تلفن‌های هراسان بی وقت. به آن ساعت‌های تحمل درد ناشناس، به ثانیه‌های تمام نشدنی تکا سیصد و چهل و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:26

یک پوستر داشتیم از مشک و سقا. حضرت کنار رود زانو زده بود. دو دستش از آب پر بود و به آسمان چشم دوخته بود. پوستر را امیر خریده بود. همان سالی که طوفان از دست دادن افتاده بود به جان خانواده ما و آخرینش م سیصد و چهل و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:26

این روزهای خانه نشینی، هر روز در کانال تلگرام در خدمتم انشاالله. قدمتان بر چشم. 

https://t.me/Koochakebozorg 

سیصد و چهل و چهار...
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 16:52

خواب بودیم.  بیدار که شدیم، تو را از دست داده بودیم. خیلی چیزها را از دست می‌دهیم اگر باز خوابمان ببرد.  رفتنت بیدارمان کرد سردار... از آن بالا با دستهایی که بازتر از همیشه است دعا کن بیدار بمانیم. +ن سیصد و چهل و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 57 تاريخ : شنبه 28 دی 1398 ساعت: 15:46

شما را یادم رفته بود. اصلا آن روز سخت را یادم رفته بود. از قلم افتاده بودید که این روزها این همه سخت گذشته بود به من. فراموشتان کرده بودم که رنجم این همه بزرگ شده بود برایم. که خیال برم داشته بود درد طاقت فرسا میکشم. چه خوب که یادم افتاد به شما. وسط جشن تولد. درست وقت درآوردن کیک از جعبه، دلم رفت برای شما. 

+ سلام خدا بر زینب کبری 

 

سیصد و چهل و چهار...
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت: 21:44

اشک می‌ریزم پای تلفن. مامان مبهوت شده. ساکت است. گوشی را می‌دهد به بابا. بابا عادت به دلداری دادن‌های لج آور ندارد. بابا کاری به صدای خش دارم هم ندارد. فقط می‌گوید زندگی بارها نشانش داده اتفاقات ناگوا سیصد و چهل و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:35

لباسهای شسته، تلنبار شده‌اند روی هم. ظرفها شسته شده‌اند اما هنوز توی ظرفشویی‌اند. سینک پر از ظرف است. آب کتری تمام شده. غذا نداریم. سبد، پر از لباس تیره است. میزها گردگیری می‌خواهند، انارها دانه شدن. سیصد و چهل و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:35

این را از چشم‌های پر از اشک و چانه‌های لرزان می‌شود فهمید. این را از تکان خوردن شانه‌های جلویی و صدای پر بغض بغل دستی وقت قنوت می‌شود فهمید. اینکه رقیق‌تر شده‌ایم این یک ماه. اینکه لطیف‌ترمان کرده‌ای. سیصد و چهل و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 65 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:09

از یک جایی به بعد شیفته حنیف شدم. هی نگاهش کردم و بغض کردم. هی محو چاوش خواهی‌اش شدم و حسرت خوردم. از یک جایی به بعد، برادر, جان برای من شد روضه مصور. هی کاش و آه شدم وقت شنیدن «چشم»‌ حنیف به هر چه برادر, جانش می‌خواست. این حجم دل سپردگی، این عمق از خاطر کسی را خواستن، کاش ما داشتیم برای امام زمان. کاش قد حنیف بشوم در دلدادگی، که هر چه تو بخواهی... که فقط نگاهم کن...که دنیا نباشد اگر تو نباشی... که لب تر کن فقط... کاش حنیف باشیم برای امام زمان...یار تنوری...


سیصد و چهل و چهار...
ما را در سایت سیصد و چهل و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koochakc بازدید : 49 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:09